ارسال مطلب جدید
ویرایش

کودکی... (قیصر امین پور)

کودکی هایم اتاقی ساده بود...

قصه ای دور اجاقی ساده بود

 

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

 

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی، ساده بود...

 

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

 

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود...

 

ادامه →

همراه بسیار است، اما همدمی نیست.../ فاضل نظری

همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست

 چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

     

ادامه →

عاقبت دنیا

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.


ادامه →

امان...


امان از غرور، آن لحظه که اشک در چشمانت سنگینی می کند آن را پنهان می کند
امان از تنهایی، آن لحظه که دردی به سینه داری آن را در وجودت فرو می ریزد
امان از لبخند، آن لحظه که بغض به گلو داری آن را نمایان نمی کند
امان از صبر، آن لحظه که تمام می شود هر چقدر غرور داشته باشی، هر چقدر دردهایت را در پس لبخندت پنهان کرده باشی تو را از پای در می آورد.
 

ادامه →

حضرت موسی و ابلیس

 

             رسول خدا(ص ) فرمود: موسى (ع ) در مكانى نشسته بود، ناگاه شیطان كه كلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت ، نزد موسى (ع ) آمد و (به عنوان احترام موسى ) كلاهش را از سرش برداشت و در برابر موسى (ع ) ایستاد و سلام كرد، و بین آن دو چنین گفتگو شد:

موسى : تو كیستى ؟
ابلیس : من شیطان هستم .
موسى : ابلیس تو هستى ، خدا تو را دربدر و آواره كند.
ابلیس : من نزد تو آمده ام تا به خاطر مقامى كه در پیشگاه خدا دارى به تو سلام كنم .
موسى : این كلاه چیست كه بر سر دارى ؟
ابلیس : با (رنگها و زرق و برق ) این كلاه دل مردم را مى ربایم .
موسى : به من از گناهى خبر بده كه هر گاه انسان مرتكب آن گردد، تو بر او مسلط گردى .
ابلیس گفت : اذا اعجبة نفسه ، و استكثر عمله و صغر فى عینه ذنبه .
در سه مورد بر انسان مسلط مى شوم : 1 هنگامى كه او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبین باشد؛ 2 هنگامى كه او عملش را زیاد تصور كند؛ 3 هنگامى كه او گناهش را كوچك بشمرد.

ادامه →

باران می بارد...

 

باران می بارد، بدون چتر زیر باران قدم می زنم...

 در زیر باران اشک می ریزم،

                                   تا تو نبینی،

اشک هایی را که در پس غرورم سالها نریخته ام.

 

ادامه →

عشق یعنی...



عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن...

ادامه →

بشر بی معنویت و بی عشق، انسان وارونست (دکتر میثاق)

                      

به نام خالق عشق
هیچ معشوقی اندازه ی عشق نیست و این لباس برازنده ی معشوقی نیست الا، خالق عشق.
تنها اوست صاحب عشق.
بشر بی معنویت و بی عشق، انسان وارونست، چرا که خدا "عقل را برتر، دل را میان و شکم و شهوت را پست تر آفرید"
بشر بی عقل و بی عشق، انسان وارونست و غیر قابل تحملند انسان های وارونه.
بشر امروز، انسان وارونست و از وارونگی دردمند است و خود نمی داند.
انسان ها همه محتاج دوست داشتنند...

....................................................

ای وای بر آن دل که در آن، سوزی  نیست / سودا زده ی مهر دل افروزی  نیست

روزی که تو بی عشق، بسر خواهی برد/ ضایع تر از آن روز، ترا روزی نیست

 

ادامه →