ارسال مطلب جدید
ویرایش

سردترین مکان جهان

سردترین مکان جهان


به قاره‌ای که پیرامون قطب جنوب زمین را در بر گرفته قاره جنوبگان می‌گویند. این قاره سردترین نقطه کره زمین است و کمابیش همه رویه آن با یخ پوشیده شده است.
کشف قاره جنوبگان در اواخر ژانویه سال ۱۸۲۰ صورت گرفت.
جنوبگان پنجمین قاره بزرگ کره زمین پس از آسیا، آفریقا، آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی است ولی با این وجود کمترین جمعیت همه قاره‌ها را دارد. همچنین بلندترین میانگین ارتفاع، کمترین میانگین رطوبت و پایین‌ترین میانگین دما در میان همه قاره‌های جهان به این قاره تعلق دارد.

ادامه →

معما(آرامش اینترنت)

 

اول اینو بخون


فرض کن این عکس تو توی آفریقاست


و تو با یه طناب به درخت وصل شدی و مثل لنگر کشتی تو هوا معلق هستی


یه شمع هم به آرومی داره طناب رو می سوزونه


و یه شیر هم اون زیر واستاده تا تو بیفتی و شیره ناهارشو بخوره


و تا زمانی که طناب سالم باشه تو هم زنده هستی ، کسی هم نیست که بهت کمک کنه


تنها راه اینه که

 شیر رو متقاعد کنی که شمع رو خاموش کنه

چه جوری تو این کار رو انجام می دی؟!

 

ادامه →

لیست تلفن یک دختر

                                                  لیست تلفن یک دختر


 

لیست تلفن یه دختر در سایت آرامش اینترنت

                                                                                                           

                                                                                             
  

 

 

 

ادامه →

دلنوشته

 الهی، 

 

درک مولايمان مهدي را به پرنده قلوب ما الهام کن تا شايسته حضور او باشيم!
ـ اين ماييم که غايبيم و او همواره حاضر و ناظر است. 
ـ مبارک باد ميلاد تو، اي معراج خاکيان و اي سراج افلاکيان؛ اي آينه ايمان، يا صاحب¬الزمان!
ـ هنگامه ميلاد تو، نويد¬بخش طليعه صبحي است که به مدد حضور تو، تيرگي را از جهان مي¬زدايد. 
ـ ميلادت مبارک باد، اي سپيده پنهان که اهل زمين در آرزوي بوي بهشتي تو، هماره دعاي فرج را زمزمه مي¬کنند!
ـ ميلاد مهدي(عج) سفينه نجات و اميد حيات، بر عاشقانش مبارک باد!
ـ امام حسين(ع) فرمودند: «اگر زمان او (مهدي(عج)) را درک کنم، در تمام عمرم به او خدمت خواهم کرد».1
ـ يا مهدي(عج)! اي نقطه شروع شفق، اي مجري حق! ميلاد تو، قصيده بي¬انتهايي است که تنها خدا بيت آخرش را مي¬داند؛ بيا و حُسن¬ختام زمان باش!
ـ مهدي(عج)، شمشيري از شمشيرهاي خداوند است که در عالي¬ترين جايگاه سيادت و برترين منزلت قرب خداوندي است. 
ـ ميلاد حجت خدا، دوازدهمين ساغر الهي بر منتظران جمالش مبارک باد!
ـ ميلاد ستاره سهيل آسمان امامت، تداعي¬کننده شادي لحظه طلوع طلعت نوراني اوست. 
ـ مهدي(عج)، بوستاني است از سرو رشيد نرگس، از سلاله ياس فاطمه و از ريشه گل-هاي محمدي.
ـ خجسته باد بزم قدسيان در صبحي که آفتاب زمين و آسمان به زير سقف خانه نرگس طلوع مي¬کند. 
ـ شب ميلاد تو، هنگامه گشودن پنجره¬هاي اميد است به روي بغضِ ستم¬ديدگان بي¬پناه تاريخ.
ـ ميلاد مهدي(عج)، تصنيف سرخ ترانه¬هاي انتظار، بر عموم مسلمين جهان مبارک باد!
ـ ميلاد مهدي(عج)، مشعل هدايت و روشن¬گري، مبيّن حقيقت، بر اهل طريقت مبارک باد!
ـ اي ماه فاطمه! به آن اميد که از افق نور بازگشت تو را دريابم، همه شب ستاره مي-شمارم تا صبح ديدارت فرا رسد.

ادامه →

شعر خریدار

                                                    هرگز نشد بدانمت ای عشق ناشناس!!!!

بشناسمت چگونه؟که هر دم به یک لباس

من با کدام واژه خطابت کنم؟که تو

چیزی میان آتش و یخ، شادی و هراس

آتش بگویمت؟ نه تو بسیار گرم تر

سردی شبیه یخ؟ نه مثالی است بی اساس

شیرازه ی تمام لغت نامه ها گسست

پیدا نشد معادل نام تو؟ ناشناس!!!

هر روز غصه می خوردم،آه می کشد

هر لحظه ام به یاد تو،اما تو ناسپاس

من با تمام خویش خریدار تو، ولی

همپای هم ندیده کسی عشق و اسکناس

گرچه حرام شد عزل امشب به پای تو

آزاد شد ز بغض،گلو،درد را سپاس!!!!


ادامه →

داستان های کوتاه

 دست نوازش

روزی در یک دهکده کوچک – معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود

خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند – نقاشی

کنند . او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتما تصاویر بوقلمون و

میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد . ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده

کودکانه خود را تحویل داد – معلم شوکه شد . او تصویر یک دست را

کشیده بود .ولی این دست چه کسی بود ؟ بچه های کلاس هم مانند

معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند . یکی از بچه ها گفت : من فکر

می کنم که این دست خداست که به ما غذا می رساند. یکی دیگر

گفتک شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها

را پرورش می دهد.هر کس نظری می داد تا اینکه معلم بالای سر

داگلاس رفت و از او پرسید این دست چه کسی است – داگلاس ؟ در

حالی که خجالت می کشید- آهسته جواب داد : خانم معلم این دست

شماست در این هنگام خانم معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و

مادر خود را از دست داده بود – به بهانه های مختلف نزد او می رفت تا

خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد. شما چه طور آیا تا حالا

دست نوازش بر سر کودک یتیمی کشیده اید؟؟؟ واقعا چه دنیای زشتی

داریم

دلیل عشق

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟

چرا عاشقم هستی ؟

بقیه ی داستان در ادامه ی مطلب

ادامه →

چشم مادر(داستان اشک اور)حتما بخونید

 مادر من فقط یک چشم داشت
من از اون متنفر بودم ...
اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم .
آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد
و گفت مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .
کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
روز بعد بهش گفتم
اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی
چرا نمیمیری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
،اونجا ازدواج کردم ،
واسه خودم خونه خریدم ،
زن و بچه و زندگی...
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون
سالها منو ندیده بود
و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در
بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد کشیدم
که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا
، اونم بی خبر
سرش داد زدم :چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟
گم شو از اینجا!
همین حالا
اون به آرامی جواب داد :اوه خیلی معذرت میخوام
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم
و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من
برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من
به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
بعد از مراسم
رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون
البته فقط از روی کنجکاوی
.همسایه ها گفتن که اون مرده
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود
که بدن به من
متن نامه این بود
ای عزیزترین پسرم
من همیشه به فکر تو بوده ام
منو ببخش که به خونت اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی
از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ...
وقتی تو خیلی کوچیک بودی
تو یه تصادف
یک چشمت رو از دست دادی
به عنوان یک مادر نمییتونستم تحمل کنم و ببینم
که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین مال خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو، مادرت 

ادامه →