ارسال مطلب جدید
ویرایش

داستان فرشته و مرد جهنمي

مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمدو گفت من تورا نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي فكركن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟؟

او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه می رفت عنكبوتي را ديد امابراي آنكه او را له نكند راهش را كج كرد و از سمت ديگري عبور كرد

فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و فرشته گفت تارعنكبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي.مرد تار عنكبوت را گرفت درهمين هنگام جهنميان ديگر هم كه فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تامبادا تار عنكبوت پاره شود و خود بيفتد. كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد

فرشته با ناراحتي گفت تو تنها راه نجاتی را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي .

ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد . . .

 

ادامه →

خانه هاي درختي(اميدوارم لذت ببريد دوستان گلم)

ادامه →

مناسب ترین جواب (مطالب آموزنده)

مناسب ترین جواب (مطالب آموزنده)

RadsMs.com

 

جواب سلام را با علیک بده ،

جواب تشکر را با تواضع،

جواب کینه را با گذشت،

جواب بی مهری را با محبت،

جواب ترس را با جرأت،

جواب دروغ را با راستی،

جواب دشمنی را با دوستی،

جواب زشتی را به زیبایی،

جواب توهم را به روشنی،

جواب خشم را به صبوری،

جواب سرد را به گرمی،

جواب نامردی را با مردانگی،

جواب همدلی را با رازداری،

جواب پشتکار را با تشویق،

جواب اعتماد را بی ریا،

جواب بی تفاوت را با التفات،

جواب یکرنگی را با اطمینان،

جواب مسئولیت را با وجدان،

جواب حسادت را با اغماض،

جواب خواهش را بی غرور،

جواب دورنگی را با خلوص،

جواب بی ادب را با سکوت،

جواب نگاه مهربان را با لبخند،

جواب لبخند را با خنده،

جواب دلمرده را با امید،

جواب منتظر را با نوید،

جواب گناه را با بخشش،

و جواب عشق چیست جز عشق؟

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار

مطمئن باش هر جوابی بدهی ،یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز می گردد

 

ادامه →

عاقبت تلخ عشق خياباني

روزي که ناآگاهانه به لبخندهاي «ناصر» جواب دادم نمي فهميدم که دستي دستي خودم را دارم در چه گردابي گرفتار مي کنم! آن موقع سال آخر دبيرستان بودم و «ناصر» را هر روز در راه مدرسه مي ديدم.
او به من اظهار عشق و علاقه مي کرد و ارتباط ما در حد نامه و تلفن يک سال طول کشيد تا اين که در بحبوحه کنکور ناصر به اتفاق خانواده اش به خواستگاري ام آمد اما پدر و مادرم با ازدواج ما به شدت مخالفت کردند.
پدرم مي گفت نمي دانم جواني که هنوز به سربازي نرفته با کدام عقل مي خواهد زن بگيرد! با اين وضعيت ارتباط من و ناصر قطع شد و پس از گذشت چند ماه پسر يکي از آشنايان که از هر نظر موقعيت مناسبي براي ازدواج داشت به خواستگاري ام آمد.
من با رضايت پدر و مادرم به سعيد جواب مثبت دادم و ما با هم نامزد شديم، ولي ناصر دست بردار نبود او مدام برايم مزاحمت ايجاد مي کرد و با تهديد مي گفت که انتقام مي گيرم. از اين بابت خيلي ناراحت بودم و افسوس مي خوردم که چرا حالا که شرايط خوبي براي زندگي و ساختن آينده ام به دست آورده ام بايد آتش اشتباهات گذشته ام مرا بسوزاند.
از طرفي مي ترسيدم که مبادا سعيد از قضيه بويي ببرد. مدتي گذشت و هر روز که نامزدم مي آمد تا با هم به بيرون برويم ميمردم و زنده مي شدم . نگاه هاي غضب آلود ناصر عذابم مي داد حتي او يک روز جلو آمد و به شوهرم سلام کرد. رنگ صورتم پريد.
ناصر پرسيد ببخشيد ساعت چند است؟ سعيد هم جوابش را داد و ما به راه خودمان ادامه داديم. هنوز در فکر بودم که موضوع را با پدر و مادرم مطرح کنم که يک روز توي کوچه ناصر به اتفاق دوستش سد راهم شدند و با تهديد چاقو و توسل به زور مرا سوار ماشين کردند. آنها سرم را زير صندلي گرفتند و پس از طي مسافتي خودرو جلوي يک ساختمان توقف کرد.در آن لحظه به محض اين که دوست ناصر پياده شد تا در خانه را بازکند از خودرو پياده شدم و پا به فرار گذاشتم.
من خودم را از دست آن دو جوان شيطان صفت نجات دادم و از همان جا به کلانتري ميدان جهاد مشهد آمده ام تا راهنمايي بگيرم اگر چه هنوز هم مي ترسم که شوهرم از رابطه قبلي ام با ناصر مطلع شود چون فکر مي کنم زندگي را از دست خواهم داد! در پايان تنها توصيه اي که به دختران هم سن و سال خودم دارم اين است که مراقب باشند و فريب دوستي هاي خياباني را نخورند; به خاطر اين که عاقبت خوب و خوشي ندارد.

ادامه →

چرخه ی عشق خیابانی!!!!!!!!!

ادامه →

خلق تابلو های زیبااااا فقط با استفاده از کاغذ :

خلق تابلو های زیبااااا فقط با استفاده از کاغذ :

 

زیباترین تابلوهای کاغذی:www.irandid.ir

ادامه →

زندگی به سبک میخ ها

 

عکس های جالب و دیدنی

ادامه →