ارسال مطلب جدید
ویرایش

رازهای شخصیتی متولدین ماههای مختلف

 ادامه مطلب رازهای شخصیتی متولدین ماههای مختلف

رازهای شخصیتی متولدین ماههای مختلف

 

فال متولدین ماههای مختلف sms-jok.ir

اس ام اس جدید اس ام اس خنده دار اس ام اس عاشقانه اس ام اس تولد اس ام اس زیبا اس ام اس روز مرد اس ام اس روز پدر اس ام اس ولادت حضرت علی اس ام اس عرفانی تست روانشناسی شخصیت

 

 

در ادامه مطلب


 

ادامه →

وزن دعاي پاک و خالص

 زني بود با لباسهاي کهنه و مندرس، و نگاهي مغموم وارد خواروبار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست کمي خواروبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند. 

جان لانک هاوس، با بي اعتنايي، محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون کند

زن نيازمند، در حالي که اصرار ميکرد گفت آقا شما را به خدا به محض اين که بتوانم پول تان را مي آورم

جان گفت نسيه نمي دهد

مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت

ببين خانم چه مي خواهد، خريد اين خانم با من 

خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نيست، خودم ميدهم. ليست خريدت کو؟

لوئيز گفت: اينجاست

" ليست را بگذار روي ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستي ببر."

لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد، از کيفش تکه کاغذي در ‏آورد، و چيزي رويش نوشت و ‏‏آن را روي کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند کفه ي ترازو پايين رفت

خواروبار فروش باورش نشد. مشتري از سر رضايت خنديد

مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ي ترازو کرد. کفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا کفه ها برابر شدند

در اين وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته شده است

کاغذ، ليست خريد نبود، دعاي زن بود که نوشته بود:" اي خداي عزيزم، تو از نياز من با خبري، خودت آن را بر آورده کن "

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئيز داد و همان جا ساکت و متحير خشکش زد

لوئيز خداحافظي کرد و رفت

فقط اوست که ميداند وزن دعاي پاک و خالص چه قدر است .....

ادامه →

بازسازی دنیا!

 بازسازی دنیا!

پدر روزنامه مي خواند .اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد.حوصله ي پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را-كه نقشه ي جهان را نمايش مي داد- جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.

-"بيا ! كاري برايت دارم . يك نقشه ي دنيا به تو مي دهم .ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني ؟"

و دوباره سراغ روزنامه اش رفت.مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است.اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه ي كامل برگشت.

پدر با تعجب پرسيد:"مادرت به تو جغرافي ياد داده؟"

پسرجواب داد:"جغرافي ديگر چيست؟"

پدر پرسيد:"پس چگونه توانستي اين نقشه ي دنيا را بچيني؟"

پسر گفت:" اتفاقا پشت همين صفحه تصويري از يك آدم بود .وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم دنيا را هم دوباره ساختم."

ادامه →

زنجير عشق

 

زنجير عشق 


يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود .اون زن براي او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسميت پياده شد و خودشو معرفي کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. 
زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد، اين واقعا لطف شماست .
وقتي که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسيد:" من چقدر بايد بپردازم؟"
و او به زن چنين گفت: " شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. 
و روزي يکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني.
نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!" 
چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزي بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولي نتونست 
بي توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روي پا بند نبود.
او داستان زندگي پيشخدمت رو نمي دانست¸واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد. 
وقتي که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ، 
درحاليکه بر روي دستمال سفره يادداشتي رو باقي گذاشته بود. 
وقتي پيشخدمت نوشته زن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در يادداشت چنين نوشته بود:" شما هيچ بدهي به من نداريد. 

من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. 
اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار رو بکني.
نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!". 
همان شب وقتي زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسميت همه چيز داره درست ميشه

ادامه →

خلاقیت های بامزه در تعمیر اتومبیل

 عکس ها در حال لود شدن میباشند...  شکیبا باشید!

در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید.
 


خلاقیت های بامزه در تعمیر اتومبیل







ادامه →

عکس های زیبا و چشم نواز از پاییز

 عکس ها در حال لود شدن میباشند...  شکیبا باشید!

در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید.
 


عکس های زیبا و چشم نواز از پاییز









ادامه →

جاده های زیبا و رویایی

 عکس ها در حال لود شدن میباشند...  شکیبا باشید!

در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید.
 


جاده های زیبا و رویایی







 

ادامه →

لیلی، تشنه تر شد

 لیلی گفت: امانتی ات زیادی داغ است. زیادی تند است.
خاکستر لیلی هم دارد می سوزد، امانتی ات را پس می گیری؟
خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس می گیرم.
لیلی گفت: کاش مادر می شدم، مجنون بچه اش را بغل می کرد.
خدا گفت: مادری بهانه عشق است، بهانه سوختن؛ تو بی بهانه عاشقی، تو بی بهانه می سوزی.
لیلی گفت: دلم زندگی می خواهد، ساده، بی تاب، بی تب.
خدا گفت: اما من تب و تابم، بی من می میری...
لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است، مرگ من، مرگ مجنون،
پایان قصه ام را عوض می کنی؟

خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست؛
دریا تشنگی است و من آبم، تشنگی و آب. پایانی از این قشنگتر بلدی؟
لیلی گریه کرد. لیلی تشنه تر شد.
خدا خندید.

ادامه →