داستان های کوتاه
دست نوازش
روزی در یک دهکده کوچک – معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود
خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند – نقاشی
کنند . او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتما تصاویر بوقلمون و
میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد . ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده
کودکانه خود را تحویل داد – معلم شوکه شد . او تصویر یک دست را
کشیده بود .ولی این دست چه کسی بود ؟ بچه های کلاس هم مانند
معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند . یکی از بچه ها گفت : من فکر
می کنم که این دست خداست که به ما غذا می رساند. یکی دیگر
گفتک شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها
را پرورش می دهد.هر کس نظری می داد تا اینکه معلم بالای سر
داگلاس رفت و از او پرسید این دست چه کسی است – داگلاس ؟ در
حالی که خجالت می کشید- آهسته جواب داد : خانم معلم این دست
شماست در این هنگام خانم معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و
مادر خود را از دست داده بود – به بهانه های مختلف نزد او می رفت تا
خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد. شما چه طور آیا تا حالا
دست نوازش بر سر کودک یتیمی کشیده اید؟؟؟ واقعا چه دنیای زشتی
داریم
دلیل عشق
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟
چرا عاشقم هستی ؟
بقیه ی داستان در ادامه ی مطلب